خاطرات روزانه من

ساخت وبلاگ
این چند روزه خیلی کار دارم و زمانم کمه اون اقای مهندس که سیستممون دستشه که درستش کنه نه تنها درستش نکرد بلکه با یه حرکت غیر حرفه ای سیستم خودشونم درگیرش شده جاری زنگید به شوشو پیشاپیش روز مرد رو به خا خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 74 تاريخ : يکشنبه 25 اسفند 1398 ساعت: 6:34

نمیدونم براتون اتفاق افتاده گاهی اینقدر ذهنتون درگیری داره که حتی جمع و تفریق هم یادتون بره امروز ای کیوم در حد جلبک شده بود یعنی عدد رو اشتباه میخوندم اشتباهی جمع میزدم 

دوست جونم گفت باید تو بورس حسابتو شارژ کنی گفتم پول دارم 

گفت000 1314 تومان گفتم خب 700 دارم یعنی همش فکر میکردم اون ریاله 

بعد گفت تومنه گفتم اهان خب باشه 500 میریزم 

داشتم میومدم خونه تو ذهنم جمع زدم دیدم خب من 500 هم بریزم باز کمه 

یعنی قشنگ تعطیل شدم 

خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 61 تاريخ : يکشنبه 25 اسفند 1398 ساعت: 6:34

روز مرد

آقایون روزتون مبارک 

امسال حتی جرات نکردیم براتون جوراب هم بخریم 

ببینید امنیت و سلامتی چقدر خوبه قدر جورابهایی که میخریم رو بدونید دیگه. اینقدر غر میزنید

الان خوب شد حتی اونم نمیتونیم براتون بخریم و به تبریک بسنده میکنیم 

خداییش فکر نمیکردم تعطیلاتی پیش بیاد که خوش نگذره 

یعنی الان دیگه دارم توبه میکنم 

چرا؟؟

که انشالله این بیماریها برن و تموم بشه من دیگه به پری غر نمیزنم 

 

 

خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 65 تاريخ : يکشنبه 25 اسفند 1398 ساعت: 6:34

جشن داریم چه جشنی

امروز تصمیم گرفتم به خاطر درخواستهاتی مکرر شما دوستان عزیزممممم 

از این به بعد به جناب شوشو بگم آقای پدر 

خب حالا دستتتتتتت هورااااا جیغغغغغغغغغغغغغ 

 

خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 54 تاريخ : يکشنبه 25 اسفند 1398 ساعت: 6:34

من و تعطیلاتشنبه که آقای پدر امد دنبالم و رفتیم دنبال فندوق خدارشکر ساعت کاریشون برگشت سرجاش داشتم خفه میشدم از دستش رسیدیم خونه هر چی خریده بودیم شستم و ضد عفونی کردم و نهار ساعت 4 حاضر شد خوردیم و من با فندوق ب خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 67 تاريخ : يکشنبه 25 اسفند 1398 ساعت: 6:34

برخورد بد دیروز اقای پدر اومد دنبالم و رفتیم دنبال فندوق مامی داشت به فندوق گوشت میداد با چمگال منم رسیدم سریع چنگال اورد دو سه تا تیکه به منم داد اومدیم تو ماشین آقای پدر گفتن من میخوام هم برم چرخهای ماشینو با خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 69 تاريخ : يکشنبه 25 اسفند 1398 ساعت: 6:34

 من توی این شرایط هر چقدر میخوام از پری حرفی به میان نیاد ولی نمیشه که نمیشه خودش نمیزاره دیروز ساعت12 رفتم خونه سر راه یه سری مروارید و نگین و کنف خریدم برای روزگار حبس درخانه مشغل چیزی باشم و چند تا خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 71 تاريخ : يکشنبه 25 اسفند 1398 ساعت: 6:34

هر دم از این باغ بری میرسددیروز پدرشوهر زنگ زده کی میاید؟ گفتم اقا جون ما شاید نتونیم بیایم گفتاصلا؟ گفتم اره چون اوضاع خیلی خرابه میترسیم گفت باشه عزیزم برای این پرسیدم که خانواده عروس گفتن بیاید خواستگای منم گفتم باید پسرمو خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 65 تاريخ : يکشنبه 25 اسفند 1398 ساعت: 6:34

بدو بیا کلی حرف خوب <strong>داریم</strong> پنج شنبه رفتیم خونه مامی وسایلمونم بردیم چون آقای پدر جمعه صبح باید میرفت سرکار و شبش شیفت بود شب موندیم خونه مامی جمعه هم که من اقای پدرو رسونم سر کارش  برگشتم دیگه کلا درحال بازی با فندوق و کیف کردن خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 58 تاريخ : يکشنبه 25 اسفند 1398 ساعت: 6:34